اونشب برام نمـیگذشت انقدر فکر کردم انقدر فکر کردم کـه حالم بد شد . اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد صبحش

رفتم زیر سُرم . اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد شـهریـار پاکی کـه من توی ذهنم داشتم خیلی متفاوت با شـهریـاری

بود کـه من مـیشناختم . همـیشـه فکر مـیکردم چون خوشتیپ مـیگرده چون خوش

سر و زبونـه ای زیـادی دور وبرشن . فکر مـیکردم با همـه دوسته مـیگه مـیخنده

اما شـهریـاری کـه همـین چند ساعت پیش با من حرف زد شـهریـاری بود کـه از ا

استفاده مـیکرد که تا نیـازهاشو تامـین کنـه . یکی مالی یکی جسمـی یکی ... حتی

تصورشم حالمو بدتر مـیکرد . فقط یـه چیز برام سوال بود چرا هیچوقت با من اینکارو

نکرد . حتی امتحانمم نکرد . حتی سواستفاده نکرد . نـه اینکه اذیت نشدم نـه ولی

بازم جای شکرش باقی بود کـه شـهریـار منو سوای بقیـه دیده بود . صبح وقتی رفتم

زیر سُرم بالای سرم سرزنشم مـیکرد:

- من نمـیدونم تو شده مگه مـیشـه آدم یـهو انقدر ضعیف بشـه انقدر مریض بشـه

مگه مـیشـه تو درون عرض چندماه انقدر وزن کم کنی انقدر اعصابت ضعیف شـه . تو

چی مـیخوای کـه نداری کـه نمـیشـه . آخه قربونت برم ببین کاری کردی بابات از من

مـیپرسه ترانـه چشـه نکنـه چیزیش شده نکنـه بلایی سرش آوردن نمـیگه . من که

مـیدونم تو چته ولی چی بهش بگم . بگم یـه آدم بی ارزشو دوست داره ؟

بگم هرچی باهاش حرف مـی انگاری با دیوارم ؟ خب من تو این عزت نفسو

بهش دادی وگرنـه کیو مـیخواد پیدا کنـه بهتر از تو و موقعیت تو . ظاهرت باطنت

اخلاقت علاقت هیچکدوم کم نیست اونم واسه اون کـه نـه پول داره نـه کار داره


نـه ....

همـینطوری مـیگفت و من سعی مـیکردم جلوی سیل اشکامو بگیرم . سخت

بود مخصوصا کـه راست بود حقیقت بود مثل آینـه داشت آنچه گذشته بود بهمو نشون مـیداد 

بگذریم

یکماهی از دانشگاه ازون قرار قبلی مـیگذشت انتخاب واحدا بود و من کـه امتحانامم

گند زده بودم خونـه نشین بودم . دیگه شـهریـارو نمـیدیدم اگرمر حرفی مـیشد یـا جایی

بود کـه مـیدونستم اون هست ازش فاصله مـیگرفتم فرار مـیکردم نمـیرفتم . با پسرای

گروهم حرف نمـیزدم. یـه سلام و علیک . ذهنم شلوغ بود . شلوغ تر از اونی کـه نفر

دومـی راه پیدا کنـه . خدا رحم مـیکرد بـه اون پسری کـه توی اون حال وهوا بهم

پیشنـهاد دوستی بده . مـیخواستم بـه قول شیرین شکمشو سفره کنم . شیرین

مـیگفت اگه از اول با شـهریـار اینطوری برخورد مـیکردی

الان مثل ..... مـیفتاد دنبالت ( با عرض معذرت از پسرای سایت قصدم توهین به

شما نیست من فقط تکرار مکررات مـیکنم )

20 روزی مـیگذشت و من فقط فکر مـیکردم فقط فکر مـیکردم نمـیخوردم نمـیخوابیدم تلویزیون نمـیدیدم فقط فکر مـیکردم و با مادرم حرف مـیزدم حرف مـیزدم ....

به مادرم نگفتم شـهریـار دقیقا جی ازم خواسته گفتم رفیق فابریک مـیخواد و

انتظارات داره . مادرم مـیدونست اونم یـه زمانی جوونی مثل من بود مـیدونست


20 روزی مـیگذشت و من نشسته بودم رو بـه دیوار اتاقم و خیره شده بودم بهش و

فکر مـیکردم کـه یـهو صدای گوشیم بلند شد . با بی حصلگی بلند شدم و رفتم برش

دارم کـه دیدم شـهریـاره . جواب دادم :

شـهریـار : اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد سلام ترانـه خوبی ؟

ترانـه : سلام شـهریـار تویی ؟ ممنون

ش : آره بعد مـیخواستی کی باشـه ؟ ایمان ؟ نیستی کجایی

ت : همـینجاها خیلی کار دارم ( سعی مـیکردم معمولی باشم )

ش : خوب ؟

ت : چی خوب ؟

ش : قرار بود فکر کنی

ت : آره فکر کردم ( لحظه سختی بود )

ش : خوب ؟ آره یـا نـه ؟

ت : ببین شـهریـار این قضیـه یـه کم پیچیدست . تو داری ذهنیت منو نسبت

به خودت خراب مـیکنی

ش : مطمئن باش ارزششو داری کـه اینکارو مـیکنم

ت : خوب اون حرفایی کـه زدی همش راست بود ؟

ش : آره راست بود حالا جوابت ؟

ت : نـه

ش : نـه ؟! مطمئنی ؟

ت : آره مطمئنم کـه حاضر نیستم اینکارو م

ش :اما تو گفتی دوستم داری

ت : هنوزم دارم اما اون یـه چیز دیگست وقتی تو منو دوست داری بهم متعهد

نمـیشی منم نمـیتونم اینکارو کنم.

ش : (شروع کرد بـه خندیدن ) ایول

ت :چی مـیگی شـهریـار ؟

ش : مـیگم ایول مـیدونستم پاکی

ت : خوب مگه شک داشتی ؟

ش : نـه منظورم این نبود خوشم اومد . باشـه عزیزم نـه خانی اومده نـه خانی رفته .

همـه چی مثل قبله . بـه روت نیـار .

یخ کرده بودم شـهریـاری کـه مـیگفت منو دوست داره حتی حاضر نبود دور این قضیـه

خط بکشـه حتی تعارفشم نکرد خیلی ساده گفت باشـه بیخیـال ....

به فاصله چند روز از آخرین صحبت من و شـهریـار بود کـه شـهریـار بهم زنگ زد :

- چطوری ترانـه ؟

ت- مرسی تو خوبی

ش- ممنون چه خبر

ت- هیچی سلامتی شما چه خبر

ش- شما عموته من شـهریـارما

ت- منظوری نداشتم کلی گفتم شما

ش- آها خوبی ؟ انتخاب واحدارو چیکار کردی

ت- هیچی همـینجوری مـیرم ببینم چی گیرم مـیاد

( مثل قبل نمـیتونستم با شـهریـار حرف ب انگار خجالت مـیکشدم )

ش- باشـه ببینم از دست من ناراحت کـه نیستی

ت- به منظور چی ؟

ش- کلی گفتم منم

ت - نـه اتفاقی نیوفتاده خودت گفته نـه خانی اومده نـه خانی رفته

ش- خوبه بعد مـیخوام مثل سابق دوستم باشیـا هیشکی نفهمـه

ت- یـه کم سخته درک کن شـهریـار

ش- مـیدونم به منظور منم سخته ولی سعی کن

ت- باشـه

ش- شنبه مـیبینمت ؟

ت- آره مـیام

ش- اوکی بعد فعلا مراقب باش

ت- تو هم . خظ

رفتارهاش ضد و نقیض بود . نمـیدونستم این مـهربونیـاشو باور کنم یـا اون حرفاشو .

هرچی کـه بود مـیخواستم مرزوم وباهاش حفظ کنم . شنبه شد و من با یـه عالم

دلهره رفتم دانشگاه . داشتیم توی حیـاط راه مـیرفتیم کـه مـیون شلوغی های پله

های بالا صدای یـه خنده بـه گوشم خورد . شـهریـار بود . بـه شیرین گفتم :

ت- شیرین صدای خنده رو مـیشنوی؟

ش- آره خوب کـه چی ؟

ت - صدای شـهریـاره

ش- برو بابا چی مـیگی

ت- بـه جان شیرین حاضرم شرط ببندم

ش-گمشو ترانـه پاک زده بـه سرتا . آخه اینـهمـه سر و صداس اینجا کو شـهریـار

ت- شیرین بیـا ازون طرف بریم الان مـیان

ش-خلی مگه مـیخوایم بریم سر کلاس خوب بیـاد چی مـیشـه

ت- نمـیخوام الان ببینمش

اومدیم کـه برگردیم شـهریـار پشت سرمون درومد :

شـهریـار : سلام ترانـه چطوری

(شیرین درحالیکه دهنش وامونده بوذ خیره شده بود بـه من )

ترانـه : سلام ( سرم پایین بود و نگاش نمـیکردم ) خوبی

شـهریـار : چه خبر کجایی دارم باتو حرف مـیا

ترانـه : (سرمو بـه کیفم گرم کرده بودم ) دارم دنبال یـه چیزی مـیگردم

ش- خوب مثل اینکه من حتما برم تو کار داری

( رنجشش رو با این جمله نشون داد بالاجبار سرم رو بلند کردم طرفش و نگاش کردم )

ت - ولش کن مـهم نیست داری مـیری؟

ش- نـه خوب دیدم کار داری گفتم حتما برم بهتره

ت- نـه بیخیـال بعدا مـیگردم . تو چطوری

ش- خوبم مرسی ببینم پروژت خوب بود؟

ت- آره استادکه ناراضی نبود نمره ها کـه بیـاد معلوم مـیشـه

ش- خب خداروشکر من مـیرم بعدا حرف مـیزنیم فعلا

رفت و من و شیرین تنـها موندیم .

شیرین بهم گفت : ترانـه بجون خودم گفتم توهم زدی نگو واقعا شـهریـار بوده .

یـه پوزخند زدم و گفتم مـهم نیست .

شـهریـار همون شب بهم اسمس داد :

- ترانـه هستی ؟

ت- سلام آره

ش- ا چه زود جواب دادی

ت- ناراحتی برم بعدا بیـام

ش- مـهم نیست یـه سری چیزا توی شما ا عوض نمـیشـه

ت- چی مثلا

ش- اینکه انقدر دوسم داری کـه نگامم نمـیکنی

ت- یعنی چی این الان تعریفه یـا چی

ش- نخیر عصبانیم چرا وقتی باهات حرف زدم نگام نکردی دوست ندارم این کارتو

ت- شـهریـار نمـیتونستم درک کن خیلی سادست من کاریو کردم کـه نباید

ش- اوه بسه ترانـه همچین مـیگی انگار چیکار کردی. روزی صدتا و دارم مـیبینم

چه کارایی کـه نمـیکنن ول کن بابا .اصلا یـه چیزیو مـیدونی حق نداری انطوری رفتار

کنی . من حمایتت مـیکنم چون تو حمایتم مـیکنی . من جوری برخورد کردم کـه همـه

فکر کنن اونی کـه پیشنـهاد دوستی رو رد کرده تویی بعد بهتره نذاری غیر ازین پیش

بیـاد . همشون منتظرن من تو رو از راه بـه در کنمو کیف و حالم و کنم که تا بگن دیدی ؟

شـهریـار بـه معتمد خودشم رحم نکرد .حرف گوش کن

ت-(خجالت کشیدم) خوب ببخشید حالا مـیگی چیکار کنم

ش- مثل قبل باش فقط و یـه خواهش

ت - چی ؟

ش- کنارم بمون

دستام یخ کرد دیگه نتونستم ادامـه بدم انگار سر یـه دوراهی کشنده قرارداشتم

که هیچ کدوم نجاتینبود ....


بعد اون روز خیلی با خودم کلنجار رفتم و آخر بـه خودم تشر زدم کـه «ترانـه ! بسه

نشده که نشده نمـیتونی آبروی خودتو توی دانشگاه ببری . همونی کـه شـهریـار

گفت » 

از اول ترم بعد سعی کردم با شـهریـار مثل قبل باشم . با اینکه یـه چیزی همـیشـه ته

دلمو مـیسوزوند کـه انگار یـه فکری مـیگه این مثل دست و پا زدن توی باتلاقه فقط

پایینتر مـیری نجات پیدا نمـیکنی اما نمـیتونستم بذارم بچه های دانشگاه با آبروم

بازی کنن . حتما محکم مـی بودم . یـه روز از روزا کـه با مائده و علی و شیرین داشتیم

مـیرفتیم دانشگاه من خیلی توی خودم بودم . آهنگ گوش مـیکردم و بیرون رو نگاه

مـیکردم کـه یـهو دیدم علی جاشو با شیرین عوض کرد و اومد پیشم نشست . آدم

مـهربونی بود . منم خیلی قبول داشت . گفت : 

علی : ترانـه چته ؟ چرا انقدر توی خودتی ؟ بخاطر شـهریـاره ؟ 

ترانـه : علی تو کـه مـیدونی چرا مـیپرسی 

ع : خوب ناراحت مـیشم . تو خیلی ضعیف شدی . با اون ترانـه ای کـه من

مـیشناختم خیلی فرق کردی . اینا همش تقصیر اون شـهریـارِ .... ( اومد بهش بد و

بیراه بگه کـه بخاطر من نگفت 

ت : علی بیخیـال کاریش نمـیشـه کرد راهیـه کـه رفتم . من وشـهریـار حرفامونو زدیم .

آینده ای نیست 

ع : راستش مـیخوام راجع بـه همـین باهات حرف ب 

ت : یعنی چی 

ع : ترانـه منم مائده رو خیلی دوست دارم اما احساس مـیکنم یـه جوریـه انگار هم مـیخواد و هم نمـیخواد با من بمونـه تو چیزی نمـیدونی ازش ؟ من چیکار کردم ؟ 

( مـیدونستم خوبم مـیدونستم کـه مائده علاوه بر علی با یکی دیگه هم دوسته .

مـیدونستم که از شـهریـارم بدش نمـیاد . مـیدونستم کـه پسرا براش جدی نیستن .

مـیدونستم کـه مائده دیگه دوست من نیست . مـیدونستم کـه دشمنمـه و مـیدونستم

که منتظر یـه جرقه هست اما نمـیتونستم بذارم . مائده دیگه دوست من نبود حتی

نمـیدونستم وقتی ما نیستیم ( من و علی ) چه حرفایی بـه شـهریـار مـیزد اما برام

مـهم نبود . شـهریـار به منظور من نبود ولی نمـیذاشتم به کام مائده شیرین بشـه .

بدجوری از رفتارای آخرش کینـه کرده بودم . با خودم گفتم که تا وقتی با شـهریـار در

ارتباطیم تورو کنار خودم نگه مـیدارم . نمـیذارم پشت سرم کنارش بشینی و به


ریش من بخندی . حالا دی گه هدفم معلوم بود . ) بـه علی نگاه کردم خیلی دقیق

خیلی عمـیق و گفتم : 

ت : علی تو بـه من اطمـینان داری مگه نـه ؟ 

ع : ( جا خورد ) خوب آره 

ت : هر چی بگم قبول مـیکنی ؟ 

ع : آره 

ت :من چیزی کـه به درد تو بخوره نمـیدونم فقط مـیگم زیـاد وابستش نشو 

ع : چرا 

ت : چون یـه روزی مـیرسه کـه حرص مـیخوری ازینـهمـه وقت و پولو جونو عاطفه ای که

گذاشتی و فقط دلت به منظور خودت مـیسوزه ( خیره نگاش کردم ) 

علی یـه مکث کوچیک کرد انگار کـه داشتتوی ذهنش دنبال مستنداتی به منظور حرفای

من مـیگشت . بـه چشمام نگاه کرد . نـه هیچ شکی توی چشمام نمـیتونست ببینـه .

مطمئن بودم خیلی مطمئن و اونم اطمـینانشو بـه حرفای من با چشماش نشون داد

وگفت : باشـه .

بعدم برگشت پیش مائده . رسیدیم دانشگاه . شـهریـارو کـه دیدم خیلی گرم باهاش

یـه سلام علیک کردم مثل قبلنا . 

علی نگام مـیکرد . اون انگار درد منو خیلی خوب مـیفهمـید . یـه لبخند کمرنگ روی

لبش اومد و با سر کارمو تایید کرد . من لبخند زدم و خظی کردم . 

رفتیم سر کلاس مائده بیخیـال نمـیشد هی مـیگفت علی چی مـیگفت علی چی

مـیگفت منم گفتم : از تو پرسید 

گفت از من یعنی چی ؟ 

گفتم نمـیدونم مائده حوصله ندارم بیخیـال 

اونم بیخیـال شد خوشبختانـه . 

( توی پرانتز مـیگم کـه علی و شـهریـار اصن با هم خوب نبودن . علی بـه خاطر من به

شـهریـار احترام مـیذاشت ) 

*****
توی خونـه نشسته بودم و داشتم صفحه های اینترنتو بالا و پایین مـیکردم کـه یـهو یـه

آگهی راجع بـه خوانندگی و آواز دیدم . زنگ زدم شـهریـار :

- الو شـهریـار سلام ببین یـه آگهیـه مـیفرستم واست پیگیرش باش

ش - راجع بـه چی ؟

ت : آواز

ش- بیخیـال بابا

ت- بهت مـیگم زنگ بزن خبر مـیگیرما

ش- باشـه مرسی کـه پیگیری

ت- خواهش منتظرم بای

منتظر موندم و منتظر موندم که تا یـه پیغام ازش برام اومد : مرسی ترانـه .

این یعنی افتاده بود روی دور گوش بـه حرف من به منظور رسیدن بـه موفقیت

خیلی ناامـید بود اما بس کـه من بهش کلید کردم بالاخره افتاد دنبال کارش .

اما یک چیزی این وسط عوض نمـیشد رابطه من با اون . و رفتارهای ضد و نقیضش .....

روزا زودتر از اونی کـه مـیخواست مـیگذشت و من دیگه حوصله دانشگاهو نداشتم . 

احساس مـیکردم حتما یـه مدت نرم یـه مدت نبینم که تا آروم بشم ولی مگه مـیشد کی 

مـیخواست جواب خانوادرو بده . حتما مـیگفتن آره دیگه درس نخون شدی . تازه

مادرم که مـیدونست بیشتر حرص مـیخورد . دلم نمـیخواست بیشتر از این حرصش بدم . 

همـینجوریشم واسه اینکه خوابم و غذام بـه هم ریخته بود . بی حصوله و خشن

شده بودم کلی اعصابش خورد بود . گاهیم کـه دیگه تحمل نمـیکرد سرزنش مـیکرد

اما هر چی فکر مـیکنم مـیبینم حق داشته . 

چند روز بعد از اون روزی کـه آگهی رو بـه شـهریـار دادم بهم زنگ زد : 

سلام ترانـه 

ترانـه : سلام شـهریـار خوبی 

ش : مرسی ببینم تو این آگهیـه رو کجا دیده بودی 

ت : اینترنت چطور 

ش : شرایطش زیـاد خوب نبود آخه ولی ممنون بازم 

ت : خوب اینکه اولی و آخریش نیست بازم هست مـیگردیم 

ش : مـیگردیم ؟ ( خوشش اومده بود ) 

ت : آره مگه چیـه 

ش : دستت درد نکنـه ترانـه مرسی کـه بفکرمـی 

ت : کی گفت حالا فکر توام . مـیخوام استعدادت حروم نشـه 

زد زیر خنده : ایول خوبه 

ت : خوب حالا مـیخوای ادامـه بدی 

ش : آره ترانـه خودمم تو فکرشم حتما برنامـه بچینیم 

ت : باشـه منم باز بـه چیزی برخوردم بهت مـیگم 

خداحافظی کردم . دیگه حرف زدن با شـهریـار برام شده بود مثل گذروندن هفت خان . 

سخت بود خیلی سخت و درد آور . 

فقط کافی بود یـه تیکه بندازه که تا ناراحت شم . یـا یـه قهقهه بزنـه که تا دلم براش ضعف 

بره و یـادم بره کـه باید فراموش کنم دوست داشتنشو . اونم بدجنس بود یـه 

موقعهایی مخصوصا یـه چیزایی مـیگفت کـه دلبری کنـه . 

کم کم منم یـاد مـیگرفتم . انگار شـهریـار اومده بود که تا ترانـه ای کـه همـیشـه توی جو 

مرام پسرونـه سر مـیکرد یـاد بگیره چجوری یـه باشـه . یـه مغرور و شیطون 

. یـه صبور و آروم . یـه سیـاستمدار . یکی کـه بدونـه چجوری دلبری کنـه . 

اما بازم تازه کار بودم . زیـادی به منظور شـهریـار تازه کار بودم و همـین باعث مـیشد نتونم 

شکستش بدم . دی گه برام شده بود مثل رقابت مثل جنگ . مـیخواستم اونیکه 

ضربه آخرو مـیزنـه من باشم نـه اون و این باعث شده بود ریسک کارای مختلف رو 

بپذیرم . کم کم حواسم جمع کردم بـه شـهریـار و اینکه از کدوم رفتارام تاثیر مـیگیره . 

اینکه بعد بعضی از خنده هام بهم خیره مـیموند و ساکت مـیشد برام قدرت مـیاورد . 

اینکه وقتی بهش بی اعتنا مـیشدم و معمولی برخورد مـیکردم بهم اعتراض مـیکرد 

برام قدرت مـیاورد و خیلی چیزای دیگه . ولی من یـه نقطه ضعف کوچیک داشتم و 

اون این بود کـه شـهریـارو خیلی الکی خیلی بیخودی خیلی مخرب دوست داشتم. 

همون موقعی کـه احساس مـیکردم یکی بـه نفع من یـهو از تو خالی مـیشدم . انگار 

یکی بـه مـیگفت ولی تو هنوزم شـهریـارو دوست داری . 

واحدای جدید باعث شده بود که تا کمتر ببینمش . خیلی فرقه دوست داشتنـه وقتی 

دعا کنییو ببینی زودتر با اینکه دعا کنی کـه خدا کنـه امروز نبینمش ! 

یـه روز توی حیـاط دانشگاه یـه جمع بزرگی از دوستای علی و مائده دور هم نشسته 

بودیم و مـیگفتیم و مـیخندیدم . من خنده هام کل حیـاطو پر مـیکرد و بچه ها 

خوششون مـیومد . داشتیم سر بـه سر هم مـیذاشتیم کـه توی خنده هام یـهو 

خشک شدم بـه انتهای حیـاط . شـهریـار دست یـه ی رو سفت توی دستاش 

گرفته بود و با لبخند مـیومد سمت ما . اولش مارو ندید . سر بـه سر هم مـیذاشتن و 

مـیخندیدن. با دیدن این صحنـه خنده روی لبام خشک شد . هرکاری کردم که 

نگاهمو ازشون بگیرم نتونستم آخرم شـهریـار منو دید کـه با نگرانی و ناراحتی 

نگاهشون مـیکنم . ((حالا چقدر از خودم بدم مـیاد کـه انقدر ضعیف نشون مـیدادم .)) 

نگاهمو از شـهریـار دزدیدم و برگشتم سمت جمع کـه دیدم علی با یـه نگاه نگران و 

ناراحت ، اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد یـه نگاه دلسوز بهم خیره شده . توی چشماش مـیخوندم کـه مـیگفت : 

مـیدونم چی مـیکشی . نکن با خودت . تو حیفی . لیـاقتشو نداره . آره عجیب بود 

ولی مـیخوندم . 

شـهریـار رسید بـه ما . با آخرین توانی کـه داشتم سر پاشدم که تا باهاشون سلام 

علیک کنم . شـهریـار خیلی معمولی منو بـه دوست جدیدش معرفی کرد . نگاه 

مرده وار من روی دوست ش چنان چرخید کـه دوست ش یـه قدم رفت 

عقب و بعد بـه من گفت خوشوقتم از دیدنتون . ( مطمئنا اینطور نبود ) 

منم دستمو بردم جلو و با حرص دستشو فشار دادمو گفتم منم همـینطور . شـهریـار 

نگفته بود دوست بـه این خوشگلی داره . 

ه خندید و گفت : ممنونم تازه دوست شدیم . 

منم خیره بـه شـهریـار گفتم : واقعا ؟ صمـیمـی تر ازین حرفا بـه نظر مـیرسید 

شـهریـار نگاه سنگین منو با نگاه معذبش جواب داد و گفت ما حتما بریم . 

وقتی ازما رد شدن من مائده رو بـه هوای درست لباسش بلند کردم که تا از 

پشت نگاهشون کنم کـه دیدم روی پله ها شـهریـار دستشو گذاشت روی کمر

ه و دورش چرخید و با لبخند شونشو فشرد . از دیدن این صحنـه چشمم

سیـاهی رفت . مائده گفت : ترانـه چته ؟ 

نمـیتونستم حرف ب . جامو باهاش عوض کردم و گفتم نگاه کن . مائده هم 

ناراحت شد . نشستم و سعی کردم جلوی دوستای علی حفظ ظاهر کنم اما 

وحشتناکتر از اونی بودم کـه بتونم پنـهانش کنم ....

شـهریـار انگار شب اون روز عذاب وجدان گرفته بود .

انگار مـیدونست کار خوبی نکرده یـا شایدم انگار مـیدونست من ناراحت شدم

دایم بهم زنگ مـیزد و اسمس مـیداد و سر بـه سرم مـیذاشت . اصن حال

مساعدی به منظور شوخی و خنده باهاش نداشتم اما نمـیتونستم بذارم بفهمـه

چقدر خورد شدم .

تولدش نزدیک بود و من اینو خوب مـیدانستم . مـیخواستم سورپرایزش کنم .

واقعا نمـیدونم اینـهمـه سادگی از کجا مـیومد . البته اگر عقل الانمو داشتم

مـیزدم توی سر خودمو و خودمو مـیشوندم سر جام .

چند روزی سر بـه سرش نگذاشتم کاریشم نداشتم بـه روشم نمـیاوردم

که مـیدونم تولدش نزدیکه . مـیخواستم اساسی جا بخوره . مـیخواستم ببینـه

اهمـیت آدما چیـه . دیگه کم کم داشتم روی خودم متمرکز مـیشدم اینکه

من کیم و چقدر شـهریـار تحت تاثیر منـه. دیگه فقط سعی مـیکردم بـه ایی

که باهاشون مـیگرده و یـا خلوتشون فکر نکنم . این خیلی آزارنده است

خیلی .( البته این حال اون موقعهامـه ها الان که  )

دو روز مونده بود بـه تولد شـهریـار . هرچی هم خودمو سرزنش مـیکردم

که بـه تو چه حرف حالیت نمـیشـه مگه ؟

الان دورش پره تو بـه زندگی خودت برس حالیم نمـیشد انگار.

یـه حرفی خوبی مـیزد . یـه بار کـه اومد نشست پیشم وقتی کلافه بودم

گفت : ترانـه؟

دقت کردی هرموقع دورش خالی مـیشـه هرموقع احتیـاج بـه کمک داره احتیـاج به

راهنمایی داره احتیـاج بـه یـه شونـه داره کـه روش گریـه کنـه احتیـاج بـه یـه دست داره

که از زمـین بلندش کنـه مـیاد سراغ تو ؟

راست مـیگفت اگر خودم بـه این نتیجه رسیده بودم مـهم نبود اما وقتی یکی

از خارج داستان من انقدر دقیق شـهریـاری رو کـه هیچ وقت ندیده بود تحلیل مـیکرد

برام مطمئن مـیشدم کـه برداشتم راسته .

عصر همون روز یعنی دوروز مونده بـه تولدش زنگ زدم کـه باهاش حرف ب

حال و احوال معمولی کـه دیدم یـه صدای خسته جواب تماسمو داد :

- بله

- شـهریـار ترانم خوبی ؟

ش : سلام ترانـه نـه خوب نیستم کارم داری؟

ت : ( انقدر جا خوردم کـه حرفم یـادم رفت ناچار گفتم ) نـه همـینجوری زنگ زدم

حالتو بپرسم

ش : مـیبینی کـه خوب نیستم

ت : چته

ش : هیچی ترانـه یـه خواهشی مـیشـه فعلا کاریم نداشته باشی

ت : یعنی چی این چه طرز حرف زدنـه شده تو

ش : نـه ناراحت نشو مـیخوام تنـها باشم نمـیخوام هیشکی دور و ورم باشـه
ت : ( شما خودتون تصور کنید دیگه) باشـه خظ

ش : خظ

قطع کرد ؟ واقعا قطع کرد ؟ بـه همـین راحتی ؟ وای اصن نمـیتونستم بفهمم چشـه .

نگرانشم شدم . یـه لحظه بـه ذهنم رسید کـه نکنـه مریضه ؟ نکنـه چیزیش شده اما

دیگه دیر بود دیگه نمـیتونستم بهش زنگ ب مونده بودم کـه حالا تولدشم گند

خورد. صبر کردم که تا روز تولدش . مثل مرغ پر کنده دور خودم مـیپیچیدم و توی

خونـه راه مـیرفتم و مخ مو مـیخوردم . اونم چیزی نمـیگفت . معتقد بود با اون

حرف ب بهتره کـه به شـهریـار زنگ ب.

شب شد و هیچی . جرات نداشتم زنگ ب که تا اینکه خودش زنگ زد :

داد زدم شـهریـاره . گفت جواب بده . جواب دادم .

- الو سلام شـهریـار

ش :سلام خوبی تو ( 180 درجه با اونی کـه 2 روز پیش باهاش حرف زدم فرق داشت )

ت : ممنون تو بهتری انگار

ش : چیزیم نبود

ت : شـهریـار ؟ من همـین پریروز باهات حرف زدم قاط زده بودی

ش : اینارو ولش کادو تولدم چی شد

ت : رویی داریـا تولدتو کوفتمون کردی کادوم مـیخوای

ش : تبریکت کو

ت : مـیخواستی نزنی تو حالم

ش : ( یـهو جدی شد ) حالم خوب نبود ببخشید

ت : خیله خوب تولدت مبارک

ش : نوچ نـه فایده نداره حتما کادو بدی

ت : نداریم

ش :یعنی چی

ت : تهیـه نکردیم

ش : باشـه بابا توت خودت کادویی

اون تماس بـه شوخی و خنده گذشت انگار نـه انگار کـه من با اون شـهریـاری حرف

مـیزدم کـه اونچه رفته بود بر من رو سرم آورده بود ....

ب زودی بقیـه داستان درون سایت منتشر مـیشود. . . .


11

امتیـاز : نتیجه : 0 امتیـاز توسط 0 نفر مجموع امتیـاز : 0




[داستان خفن ترانـه عشق قسمت هفت اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد]

نویسنده و منبع: امیرارسلان | تاریخ انتشار: Wed, 08 Aug 2018 16:36:00 +0000